میدونی همه یه روزی عاشق میشن ولی بستگی داره
وایسته بشی
دلتنگش بشی
پیشت باشه و نتونی بهش بگی
عشقت خدا باشه
و
.
.
.
[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 92/3/10 ] [ 12:44 عصر ] [ محمد شهابی خسروشاهی ]
[ نظرات () ]
عشق فراموش شده
تو که میدونی عشق منی دوست دارم
واسه چی پس تو میگی میخوام برم دیگه دوست ندارم
یادته اون روزا که دستت تو دسته من
حالا تو میخوای بری منو نمیخوای دلبر من
میدونی من بی کسم تو بودی همه کسم
زندیگم تو بودیو حالا من خارو خسم
چرا تو لج میکنی
ابروهاتو کج میکنی
زندگیم تموم شدش برای تو
عمر من حروم شدش به پای تو
واسه تو حاضر بودم ستاره هارو بشمورم
شهرو آتیش بزنم بیام بگم دوست دارم
[ یادداشت ثابت - چهارشنبه 92/3/9 ] [ 7:2 عصر ] [ محمد شهابی خسروشاهی ]
[ نظرات () ]
من یه تنهام...توی یه قایق شکسته...میون اقیانوس
من تاریکیم....توی یه اتاق...یه اتاقه بی پنجره
من یه گلبرگه شقایقم...که تو اغوش باد رها شدم
من یه صدام...یه صدا تو دنیای سکوت
من یه گلولم تو قلب گمگشتگی...من یه مجروحم به زخم گلوله ی خودم
من یه نقاشم...ولی تنها انتظار میکشم
تو یه کشتی ای ... یه مسافر .... یه رهگدر از کنارم
تو روشنایی ای...توی یه قصر...یه قصر پر از پنجره
تو یه گلی...یه گل که منو به دست باد داد
تو یه اهنگی تو سالن موسیقی
وما هریک یه نته اواییم...بی هم تنها یک صدا
ما یکی گل و دیگری ساقه ایم...بی هم زیبا نخواهیم بود
ما تاریکی و روشنایی هستیم... بی هم پس بازی نور و سایه چی میشه؟
ما عشق و نفرتیم....بی ما پس زندگی چی میشه؟
ما شب و روزیم...بی ما دنیا چی میشه؟
ما جزئی از طبیعتیم...اگه نباشیم پس نقاشی خدا چی میشه؟
ما هر یک یه کلمه ایم...اگه با هم نباشیم پس حرفای عاشقانه چی میشن؟
ما اگه باهم نباشیم جواب خدا رو چی بدیم؟
[ یادداشت ثابت - چهارشنبه 92/3/9 ] [ 7:2 عصر ] [ محمد شهابی خسروشاهی ]
[ نظرات () ]
صدای قلب نیست ..
صدای پای توست که شب ها در سیـــــ ــنه ام میدوی ..
کافیست کمی خسته شوی
کافیست بایستی ..
فاصله
خط عابر پیاده ندارد
دست مرا
بگیر و از آن رد کن
هر روز تکراریست
صبح هم ماجرای ساده ایست
گنجشکها بی خودی شلوغش می کنند
عمر من قد نمیدهد
به سفرت بگو کوتاه بیاید
رد پاهایم را پاک می کنم
به کسی نگویید
من روزی در این دنیا بودم.
خدایا
می شود استعـــــفا دهم؟!
کم آورده ام ...!
آن شب ...
که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...
تماشا می کرد ...
عاشــقـــانه تر ..
سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... !
دانستم..
تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!
من کویر خسته ام تویی نم نم بارون
دلم برات تنگ شده کجایی ای مهربون . .
این روزها
آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست
که رخت های دلتنگیم را
فرصتی برای
خشک شدن نیست
همیشــــ ـــ ـه از آمدن ِ نــ بر سر کلماتــــــ ـــ ـ مـی ترسیــدَم !
نـ داشتن ِ تو ...نـ بودن ِ تو ...
نـ ماندن ِ تو ...
.
.
.
کــاش اینبــار حداقل دل ِ واژه برایــــ ـــ ـم می سوختـــــ ـــ ـ
و خبــری مـی داد از
نـ رفتن ِ تـــو ..
کاش میدانستی
لحظه هایم
بی تو تنهاست....
امید وصــل تـــو نگذاشت تا دهـــم جان را
وگـــر نه روز فراق تـــو مردن آســـان بود
من اگه خدا بودم...
اینقدر هوای دو نفره رو به رخ تک نفره ها نمیکشیدم...
" بند بند وجودمــــ ـــ ـ ..
بـه بند بند وجود تــو بستــه استـــــ ــــ ـ
با این همه بنــد
چه قـــــ ـــ ـدر از هم دوریـــــــ ــــ ـم" ..
هوایت که به سرم می زند
دیگر در هیچ هوایی،
نمی توانم نفس بکشم!
عجب نفس گیر است
هوایِ بی توئی!
میدانی تنهایی کجایش درد دارد !!؟
انکارش ...
من تو را نمی سرایم !..
انگـــار
آخرین سهــــــ ــــ ــم ما از هم
همین سکوتـــــــــ ـــــــ ــــ اجباری سـتــــــ ـــ ـ ..
در بدرقــــــه چشمان تو نمیتوان غربت را فراموش کرد و
کوچــــــه سرارسر میشود از وداعی عاشقانــــه...
دلِ سبــــــزم را گــــــ ــــ ـره زد ..
و رفتـــــــ ــــ ــ تا بـــــــه آرزوهـــایش برســــد ..
گـل یا پــوچ؟
دستتــــــ را باز نکن، حســم را تباه مکــن
بگذار فقط تصــــــور کنم ..
که در دستانتــــ
برایـــم کمی عشق پنهـــان است ..
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی
چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی
" تـــو "
دو حرفـــــــــ ــــــ ــــ بیشتر نیســـت ،
کلمه ی کـــوتاهی
کـــــ ـــ ـه برای گفتنش ..
جانم به لبــــــ ـــ ـ رسید و
ناتمـــــ ــــ ــام ماند ..*
حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!
حمـاقـت یـعنـی مـن کـه
اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوی!
خـبری از دل تنـگـی ِ تـو نمـی شود!
برمیگردم چـون
دلـتنـگـت مــی شــوم!!!
بگویم و بدانـی ...!
یا ...
نگویم و بدانـی..!
فاصله دورت نمی کند ...!!!
در خوب ترین جای جهان جا داری ...!
جایـی که دست هیچ کسـی به تو نمـی رسد.:
دلــــــــــــــم.....!!!
در جستجوی تو چشمانم از نفس افتاد ،
در کجای جغرافیای دلت ایستاده ام که خانه ام ابری است ،
همیشه دلتنگ توام ...
امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد
یا باید خانه مان را عوض کنم
یا پستچی را
تو که هر روز برایم نامه می نویسی .... مگه نه ؟!!
خاطراتــــــ ـــ ـ کودکیـم را ورق می زنــــ ـــ ـم
و یک به یک ، عکسها را با نگاهــــ ــ ـم می نوشم
عکسهـای دوران کودکیــــــ ــــ ـم طعـــــم خوبـی دارنــد ....
با نگاهی
هرس کن
علف های هرز دل تنگی م را
نمی گذاشتم به آسانی دلم را ببری
اگر می دانستم بعد از تو زندگی کردن چقدر دل می خواهد !!؟
نه چتر با خود داشتی
نه روزنامه
نه چمدان
عاشقت شدم!
از کجا باید میفهمیدم مسافری؟
دانى که چه ها چه ها چه ها می خواهم؟ / وصل تو من بى سر و پا می خواهم
فریاد و فغان و ناله ام دانى چیست؟ / یعنى که تو را تو را تو را می خواهم . .
[ یادداشت ثابت - چهارشنبه 92/3/9 ] [ 6:29 عصر ] [ محمد شهابی خسروشاهی ]
[ نظرات () ]
یـــکی از همیـــــــن روزهــــــــــا
بایـــد خدا را صدا بــــــــــزنم
یک میــــــــز دو نفــــــــره
دو صنـــــــــدلــی
یــــــــکی مـــــــن
یـــــــــکی خــــــدا
حــــــرف نمـــــــیزنم
نـــــــگاهم کافیــــــست
میـــــــــدانم
برایـــــــــم اشــــــــک می ریــــــــزد!!
------------------------------------
قهوه ای تلخ بدون فال
نخی سیگار بدون آتش
موســـیقی بدون ترانه
شــاعری بدون شــعر
و من پشت میزی دو نفره بدون تو...
فرقی بین ما نیست...
همگی ما چیزی کم داریم!
-----------------
تمام شد...
این هم از "خیالت"
بردار و برو...
شاید باز بخواهی به کسی "هدیه اش" بدهی...سال دیگریست امسال!!
-------------------
در آغوشـم کــه می گـیــری
آنقدر آرام مـیشــــوم
که فـرامــوش می کــــنـم
بـایـد نفـس بــکـشـــم
[ پنج شنبه 92/3/9 ] [ 7:3 عصر ] [ محمد شهابی خسروشاهی ]
[ نظرات () ]